دو نگرش مخالف، اما مکمل، در مورد «حزب طبقۀ کارگر» (بخش اول)

دو نگرش مخالف، اما مکمل، در مورد «حزب طبقۀ کارگر»

نقدی به مواضع محمد اشرفی و محسن حکیمی در مصاحبه با نشریۀ آرش

علیرضا بیانی

بخش اول

Featured image

مقدّمه

به تازگی سلسله مصاحبه هایی از سوی نشریۀ آرش با برخی فعالین چپ و کارگری، منتشر شده است. در بین آن ها، دو مورد به چشم می خورند که حول محورهای مهمی متمرکز شده اند، یکی مصاحبۀ محمد اشرفی و دیگری مصاحبۀ محسن حکمیی. نظر به این که در این مصاحبه ها نکات مهمی بیان شده است، خود را ملزم دانستم ملاحضات و نقدهایی که به نظر می رسد را مطرح کنم.

انتخاب دو مصاحبۀ نامبردگان فوق جهت نقد و بررسی، از این جهت است که دو دیدگاه طرفدار حزب کارگری و مخالف تشکیلات حزبی را مورد برسی قرار می دهد که نشان دهد این دو دیدگاه مخالف در واقع و در تحلیل نهایی تا حد زیادی مکمل یکدیگرند. به این معنی که دیدگاه موافق حزب، حزب کارگری را به گونه ای معرفی می کند که امکان مخالفت با حزب لنینیستی به جای آن را فراهم می کند.

ابتدا با بحث رفیق محمد اشرفی آغاز، و بخش نقد و برسی نظرات محسن حکیمی را به قسمت دوم این نوشته که در آینده منتشر می شود موکول می کنم. هرچند ما بحث های فراوان، فشرده و خصوصی بسیاری با هم داشته ایم و با همۀ زوایای نظری یکدیگر به خوبی آشنا هستیم، اما ترجیح دادم با توجه به اشارات محمد اشرفی به نکاتی که مورد بحث ما هست، این بار این مباحثات را به شکل مکتوب و رو به بیرون، ادامه دهم. بخش های زیادی از بحث های محمد اشرفی به طور جداگانه مورد تأیید و قابل قبول است، اما مجموعۀ آن قسمت هایی که به تعریف حزب انقلابی و خصوصیات آن بر می گردد، به نظر دارای اشکال می رسد که آن ها را در چند محور توضیح می دهم.

عنوان حزب انقلابی:

ابتدا از عنوان حزب شروع می کنم که محمد اشرفی آن را «حزب طبقۀ کارگر» می نامد. این نام به خودی خود دارای اشکال نیست، اما وقتی نسبت به زمان و موقعیت تاریخی بخواهد مورد ارزیابی قرار گیرد به اشکالاتی بر می خورد.

محمد اشرفی همۀ احزاب موجود را به درستی بی ربط به حزب طبقۀ کارگر می داند، و در نتیجه خواهان ساختن حزب واقعی طبقۀ کارگر است؛ اما تعریف و عنوانی که برای حزب ارائه می دهد، دارای اشکالاتی است که نه تنها کمکی به ساختن حزب انقلابی نمی کند، بلکه هم در عمل به موضوع و یا بهانۀ نفی حزبِ انقلابی از سوی مخالفین ساختن حزب مبدّل می شود، و هم اگر عملی گردد به همان جایی می انجامد که احزاب موجود رسیده اند. در نتیجه حاصل تلاش صادقانۀ محمد اشرفی در جهت ساختن حزب، در عمل به مکمل تخریب آن از سوی گرایش های مخالف آن (مثلاً تا جایی که به این بحث بر می گردد، محسن حکیمی) تبدیل می شود.

اگر به سراغ اصلی ترین دلایل محمد اشرفی نسبت به احزابی برویم که به طور خودخوانده، حزب کمونیست و حزب طبقۀ کارگر معرفی می شوند، از مهمترین آن ها می توانیم به این اشاره کنیم که این احزاب بی ربط به مبارزات کارگران، تنها توسط عده ای روشنفکر، بدون هیچ گونه دخالتی در مبارزات کارگری، ساخته شده اند. دلایل دیگر نیز در برگیرندۀ همین معنا خواهند بود، در نتیجه ما هم به همین دلیل بسنده می کنیم.

حال موقتاً و برای چند لحظه فرض را بر این قرار دهیم که این احزاب واقعاً مرتبط به مبازات جاری طبقۀ کارگر و از سازماندهندگان اصلی این مبارزات در همۀ وجوه، از جمله اعتصابات و نظایر آن هستند. اما این تنها موضوعی نیست که باید مشاهده شود، بلکه برای حزب طبقۀ کارگر بودن شرط تعیین کنندۀ، پذیرش حزب به وسیلۀ همین طبقه است. بنابراین اگر حزبی خود را حزب کمونیست یا حزب طبقۀ کارگر و یا حزب کمونیست کارگران و … می نامد، باید نشان دهد که آیا طبقۀ کارگر هم آن ها را به عنوان حزب خود پذیرفته است یا خیر. تا همین جا باید به این حداقل نتیجه برسیم که حزب انقلابی تنها پس از آن که توانست اثبات کند مورد قبول طبقه کارگر قرار گرفته است، حق دارد و می تواند خود را حزب طبقۀ کارگر یا حزب کمونیست ایران یا حزب کمونیست کارگران، معرفی کند و نه در همان بدو تشکیل خود.

محمد اشرفی دقیقاً همین موضوع را در نظر نمی گیرد و حزب مورد نظرش را از همان ابتدا حزب طبقۀ کارگر می داند، بدون آن که این حزب فرصت آزمایش، صلاحیت و لیاقت خود را به دست آورده باشد و بدون آن که طبقۀ کارگر آن را پذیرفته باشد. اگر نخواهیم در نقد به احزاب موجود وارد بحث های طولانی و کارنامۀ عمل آن ها شویم، تنها یک موضوع ساده کفایت می کند که ثابت شود آن ها حزب طبقۀ کارگر ایران نیستند و آن این است که طبقۀ کارگر ایران، دستکم تاکنون، آن ها را به این عنوان نپذیرفته است.حال اگر از نقد به احزاب موجود، به این نتیجه برسیم که باید این حزب ساخته شود، اما عنوان آن مجدّداً همان حزب طبقۀ کارگر باشد، اولین اعتراضِ هر یک از این احزاب موجود می تواند این باشد که حزب شما چگونه توانست به حزب طبقۀ کارگر تبدیل شود، بدون آن که نشان دهید این طبقه آن را پذیرفته است. اگر برای اثبات ادّعای خود منتظر گذشت زمان می شوید تا در مقطع خاصی از شرایط تاریخی، طبقۀ کارگر یکی از احزاب موجود را به عنوان حزبش بپذیرد، خوب در این صورت چرا شما به یکی از همین احزاب نپیوستید تا تلاش کنید همان حزب را به حزب طبقۀ کارگر تبدیل کنید. ضمناً این سؤال نیز مطرح است که حقیقتاً حزب تازه تأسیس در کدام بوتۀ آزمایش ثابت کرده است که بهترین و دقیقترین سیاست ها، تاکتیک ها و استراژی منطبق با مبارزۀ طبقاتی و منافع طبقۀ کارگر را اتخاذ کرده است. از کجا معلوم که در اولین تند پیچ مبارزۀ طبقاتی به انحرافات معمول چپ یا راست، سازش و مماشات، ناپیگیری و نظایر آن منجر نشود؟ اگر این حزب از هم اکنون حزب طبقۀ کارگر است، و همچنین پس از پیروز بیرون آمدن از بوتۀ آزمایش در یک روند معین مبارزۀ طبقاتی، باز همچنان حزب طبقۀ کارگر است، در این صورت چه نیازی به تأیید و پذیرفته شدن از سوی طبقۀ کارگر دارد.

«خود به خودیسم» به چه معنی است؟

در مباحثات کتبی و شفاهی رفیق محمد اشرفی بارها از این واژه استفاده می شود؛ اما به دلیل مخدوش بودن مفهوم این واژه، زمینۀ درک و برداشت های غلط نیز فراهم می شود. تا جایی که در گفتگوهای شخصی و دو نفره این موضوع را مورد بحث قرار داده بودیم، استنباط من از این واژه این بود که از نظر محمد کسانی که با تشکیل حزب انقلابی مخالفت می کنند، پیرو جنبش های «خود به خودی» به شمار می آیند. از نظر او طیف به قول خودش «خود به خودیسم» بسیار گسترده است و شامل گرایش هایی هم می شود که به حزب معتقد اند، اما اقدامی در این جهت نمی کنند یا اگر اقدام می کنند به روش صحیح نیست و غیره.

واقعیت این است که در محیط متخاصم جامعۀ طبقاتی، هر حرکتی منشأ طبقاتی دارد. در نتیجه در جامعۀ طبقاتی هیچ موردی خود به خودی صورت نخواهد گرفت. هر عملی از سوی توده ها ریشۀ طبقاتی دارد و به هیچ وجه خود به خود نیست. بنابراین باید دقیقاً بدانیم مفهوم «خودبه خودیسم»چیست و چه مسائلی را توضیح می دهد.

در جامعۀ طبقاتی دو عمل آگاهانه و خودانگیخته صورت می گیرد. عمل خود انگیخته را می توان به آن دسته از واکنشاتی نسبت داد که توده ها وارد مبارزه می شوند برای آن چه که نمی خواهند. تا همین جا سطحی از آگاهی نسبت به آن چه که نمی خواهند وجود دارد، اما این هنوز با آگاهی از آن چه که می خواهند فاصله دارد. به عبارت دیگر، جنبش توده ها برای آن چه که می دانند نمی خواهند، جنبشی خودانگیخته است، اما این هنوز با جنبشی توده هایی که می دانند چه می خواهند فاصله دارد. حلقۀ واسط بین این دو جنبش، عنصر آگاهی طبقاتی است. اما لحظه ای نباید تردید کرد که پایۀ اصلی هر جنبش خودآگاهی، در جنبش های ناخودآگاه یا خودانگیخته است. هیچ جنبشی به یکباره خودآگاه نخواهد بود، بلکه هر جنبش خودآگاه محصول متکامل جنبش های خودانگیخته است. در نتیجه اگر در نقد اشکالات و انحرافات سیاسی، تنها با اشاره به «خود بخودیسم» قصد پاسخگویی به همه چیز را داشته باشیم، علاوه بر کلی گویی دچار نوعی فرمالیسم نیز خواهیم شد.

یکی از مهمترین وظایف حزب انقلابی شرکت در جنبش های خودانگیختۀ توده ها برای ارتقاء آن به سطح جنبش خودآگاه است. هیچ راهی به جز این برای تبدیل اولی به دومی متصور نیست. اما مخدوش بودن واژۀ «خود به خودیسم» در این است که روشن نمی کند بالأخره تکلیف با جنبش های خودانگیخته چیست، آیا باید در آن ها دخالت گری داشت بدون آن که برچسب «خود به خودیسم»خورده شود، و یا برای اجتناب از «خود به خودیسم» به این جنبش ها بی اعتنا بود.

نگاه لنینیستی به این موضوع این است که اتفاقاً به طور قطع باید در این جنبش ها حضور داشت؛ اما نه به صورت دنباله روی از آن، بلکه برای رهبری و هدایت این جنبش ها به سوی هدف انقلابی. بنابراین در جمع بندی می توان این را گفت که جنبش های خودانگیخته به خودی خود مواردی نیستند که بتوان به آن ها بی اعتنا بود، بلکه اهمیت دخالتگری در رهبری و هدایت آن ها است. برای این منظور باید ابزار این کار را ایجاد کرد، و آن چیزی نیست به جز حزب پیشتاز «انقلابی».

صفت انقلابی، این حزب را از سایر احزاب موجود متمایز می کنند. آن ها تصور می کنند و مایل اند چنین باور شود که این ابزار را نقداً ساخته اند، اما دنباله روی یا بی اعتنایی آن ها به جنبش های خودانگیخته، سند مهم اثبات کنندۀ خلاف این ادعا است. برای روشن شدن موضوع مثال زیر را می آورم.

دو حزب کمونیست کارگری که یکی با پسوند «حکمتیست» از دیگری متمایز می شود، و هر دو پیرو یک برنامۀ مشترک می باشند، دو ارزیابی متفاوت از جنبش خودانگیختۀ سال ۸۸ ارائه کردند. یکی گفت این انقلاب است و با این استدلال به دنباله روی از جنبش خودانگیختۀ توده دچار شد. و دیگری گفت این جنبش بورژوازی و ارتجاعی است و خانه نشینی را توصیه کرد. صرف نظر از این که چگونه یک برنامۀ مشترک می تواند موجب دو برداشت مقابل هم باشد، و در عین حال ادعا شود این برنامه می تواند کلّ طبقۀ کارگر را به حول خود متحد کند! مسأله این است که این دو جریان در واقع حزب انقلابی مسلح به تئوری مارکسیستی نیستند و چنین بوته های آزمایشی، این را به خوبی اثبات می کند. شخصاً در یک میزگرد با یکی از رهبران حزب کمونیست کارگری به نام شهلا دانشفر شرکت داشتم. او برای این که نشان دهد حزبش دنباله رُوی جنبش های خودانگیخته نبوده، گفت؛ «این ما بودیم که شعار “موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است” را بین توده ها بردیم»! وی به این بهانه تلاش کرد خصلت دنباله روانۀ حزب خود را پنهان کند، در حالی که همزمان به حمایت از موسوی، هرچند به شکل بهانه، اعتراف کرد.آن ها حمایت از موسوی را بهانه ای کردند تا کل رژیم را نشانه روند! این خصلت دنباله روانه دقیقاً خصلت حزب توده بود که مبارزۀ ضد امپریالیستی را بهانۀ دفاع از رژیم جمهوری اسلامی قرار داده بود.

خصلت دنباله روانۀ این حزب، آن ها را مرتب به دنبال انواع مواردی می کشاند که به صورت خودانگیخته در گوشه و کنار رخ می دهد. مثلاً یک زن با لخت شدن خود در یک نقطۀ جغرافیایی و یا جلوی دوربین سینمای هالیودی می تواند به سادگی حزبی با کلی ادعای کمونیستی و کارگری را رهبری کند، در صورتی که حزب انقلابی ساخته می شود برای این که خود رهبری کند.

برای این که از متن اصلی بحث دور نشویم، و تا جایی که به متن اصلی یعنی حزب انقلابی طبقۀ کارگر مربوط می شود، اتفاقاً رفیق اشرفی خود در رابطه با ساختن حزب دچار همان حالتی می شود که به سایرین نسبت می دهد، چرا؟ به این دلیل که موضوع ساختن حزب که به اندازۀ پیروزی یک انقلاب دارای اهمیت است، زمانی از سوی این رفیق نظرمند و به بحث جدی گذاشته می شود که یک نشریۀ سانتریستی به نام «نشریۀ آرش» از وی سؤالاتی بپرسد. در صورتی که ساختن حزب دارای مکانیزمی عمیقاً آگاهانه و با نقشه است. نطفه های اولیۀ حزب از طریق به بحث گذاردن آن در بین پیشروان کمونیست طبقۀ کارگر به وسیلۀ یک نشریه اخص و مختص همین منظور است. به چنین نشریه ای ارگان سازمانیابی نیز گفته می شود. ساختن حزب دقیقاً به حول همین نشریه است که روش آگاهانه و سیستماتیک خواهد شد. رفیق چنگیز احمدی ار درون زندان رژیم به درستی اهمیت چنین نشریه ای را برجسته می کند، زیرا او خوب می داند هر تلاشی برای ساختن حزب، علیرغم هر میزان از حُسن نیت و صداقت انقلابی، اما خارج از این روند، عملی خود به خودی و نوعی سرگردانی محسوب می شود.

از جمله اعمالی که برای ساختن حزب پیشتاز کارگری جنبه خود به خودی دارد این برداشت نادرست است که حزب پیشتاز فوری و به شکل لحظه ای ساخته می شود. تجربیاتی مانند ابتدا ساختن یک جبهه واحد کارگری و بعد تبدیل آن به حزب، با این برداشت که اولی چوب دو امدادی را به دومی می دهد بیانگر همین نوع برداشت است که اتفاقا نوع مکمل خود را در گرایشات مخالف حزب هم میتوان دید. ( به این موضوع دوباره در قسمت دوم این بحث بر می گردیم).

حزب پیشتاز کارگری حزبی نیست که از بالا در سطح برنامه ای یا از طریق مذاکره ساخته شود. این حزب از طریق مبارزات عملی کارگری و دخالت گری مارکسیست ها در آن ساخته می شود. پایۀ ساختمان حزب پیشتاز کارگری دقیقاً همین جا است. گرچه رفیق محمد با کمیته های مخفی کارگری به عنوان نطفه های شکل دهندۀ حزب پیشتاز کارگری آینده توافق دارد، اما باید بتوان راه ها و ابتکارات این هدف را نیز به دست آورد تا پروسۀ ساختن حزب، به عملی پویا و خلاق و به دور از احساس پیروی های خود به خودی باشد. عمل نقشه مند و آگاهانه برای ساختن حزب پیشتاز کارگری از مرحلۀ نخست، از مسیر درگیری پیشروان کارگری در مبارزات موجود کارگری، با متحدینی که خود بر می گزینند و با ساختن کمیته های عمل مخفی برای سازماندهی همین مبارزات می گذرد و خود را تثبیت می کند. گسترش این کمیته ها در همۀ مناطق حوزۀ مبارزات کارگری و ایجاد هماهنگی سراسری در بین این کمیته ها که از طریق یک نشریۀ سراسری مخفی صورت می گیرد، پروسۀ واقعی و انقلابی شکل گیری حزب پیشتاز انقلابی است.

چگونه معلوم می گردد طبقۀ کارگر، حزب خود را پذیرفته است؟

همان طور که بالاتر بحث شد، حزب طبقۀ کارگر مفهومی اثباتی دارد و نه ادعایی. یک حزب انقلابی با وجود برنامۀ آزمایش شده، و با وجود اعضا و کادرهای ورزیده، باز هم نمی تواند تنها بر همین اساس خود را حزب کمونیست طبقۀ کارگر بنامد و چنین ادعایی در واقع قیّم مآبی محسوب خواهد شد. به این معنی خواهد بود که عده ای، حتی پیشروان کمونیست و رهبران عملی جنبش کارگری و افرادی با خصوصیاتی ویژه مانند از جان گذشتگی و پیگیری و رزمندگی و مقاومت و… به جای طبقۀ کارگر، حزب ساخته اند. بدیهی است آن ها می توانند و باید حزب بسازند، اما هنوز زمان لازم دارد تا به حزب طبقه کارگر تبدیل شوند؛ چرا؟

به این دلیل که اساساً کارگران در شرایط معمول هنوز به طبقه تبدیل نشده اند. این وظیفۀ کمونیست ها و تشکیلات مخصوص به آن ها است که کارگران را به حول برنامه سوسیالیستی متحد کرده و به این ترتیب آن ها را به یک طبقه تبدیل می کند. حزبی که هنوز نتوانسته چنین کند، چگونه می تواند خود را حزب طبقه ای هنوز شکل نگرفته، معرفی کند. چگونه ممکن است حزب طبقۀ کارگر قبل از شکل گیری خودِ کارگران به مثابۀ یک طبقه شکل گرفته باشد. دقیقاً همین موضوع اساس نقد به همۀ احزاب موجود است که با انواع اسامی خود را حزب طبقۀ کارگر معرفی می کنند، در حالی که خود همواره معترف اند که طبقۀ کارگر هنوز متحد نشده و به مثابۀ یک طبقه شکل نگرفته است.

از این گذشته حزب طبقۀ کارگر، مفهومی عام دارد و میتواند حزبی با ماهیت بورژوایی، اما با اکثریت اعضای کارگر باشد. چنین احزابی در جهان فراوان هستند، احزاب سوسیال دمکرات نمونه هایی از آن هستند که مدعی اند حزب کارگران و به این معنی حزب طبقۀ کارگر هستند.

سنت بلشویکی نیز مغایر چنین حزب سازی می باشد. «وَنگارد پارتی» (حزب پیشتاز)، حزبی است نه با ادعای حزب طبقۀ کارگر، اما برای تبدیل شدن به این سطح. از این رو است که نام «حزب طبقۀ کارگر»برای حزبی که به تازگی تأسیس می شود، نامی نیست که بتواند به طور دقیق خصلت اصلی آن، یعنی رهبری طبقۀ کارگر را بیان کند. این حزب، زمانی می تواند ثابت کند «حزب طبقۀ کارگر» است که توانسته باشد طبقۀ کارگر را در امر تسخیر قدرت سیاسی رهبری نماید. این حزب زمانی می تواند چنین کند که شعارهایش از بالای سر طبقۀ کارگر عبور نکند. ارتباط ارگانیک حزب با جنبش کارگری دقیقاً به این معنا است که حزب بتواند مبارزات روزمرّۀ کارگران را جمعبندی و تئوریزه کرده و تکامل دهد؛ تا دوباره آن را برای پیشبرد گام هایی به جلو، به طبقۀ کارگر منتقل کند و بلافاصله مورد پذیرش این طبقه نیز واقع گردد. این به معنای رهبری طبقۀ کارگر با مکانیزم سانترالیزم دمکراتیک است.

اثبات ادعای حزب طبقۀ کارگر، نیازمند یک روند است و نمی تواند در یک مقطع و لحظه باشد. در صورتی که احزاب موجود از بدو ساخته شدن خود را حزب طبقۀ کارگر، می نامند! (مثلاً روزی حزبی ساخته شد با نام “حزب کمونیست ایران“؛ و بعد سازندگان آن، حزب را رها کرده و حزب دیگری ساختند به نام “حزب کمونیست کارگری“، بعد از چندین سال این حزب از درون خود ۳ حزب دیگر بیرون داد، همۀ این ها همواره حزب کمونیست طبقۀ کارگر معرفی شدند؛ و این تنها قسمتی از پروژۀ حزب سازی است!).

در نتیجه می توان گفت در شرایط اعتلای انقلابی که طبقه کارگر برای تسخیر قدرت وارد میدان می شود، احزاب در محک سنجش قرار گرفته و چنان چه طبقۀ کارگر آن حزب را به عنوان رهبری خود، از طریق پیروی از برنامه و شعارهای آن بپذیرد، تازه این جاست که حزب می تواند به حزب طبقۀ کارگر تبدیل شود. اگر این نقد به احزاب موجود وارد است که آن ها حزب طبقۀ کارگر نیستند، دست کم به این دلیل روشن است که برنامه و شعارهای آن ها تاکنون مورد پذیرش کارگران قرار نگرفته است. مثلاً اگر یک حزب شعار می دهد سرنگون باد دولت سرمایه داری، امّا کلّ طبقۀ کارگر آن را بیان نمی کند و به پای سرنگونی نمی رود، به سادگی نشانگر این است که آن حزب دارای ارتباط ارگانیک با کارگران نیست و شعارهایش از روی سر کارگران عبور می کند. در نتیجه شعارهای آن ها علیرغم هر درجه از رادیکالیسم، چنان چه مورد پذیرش طبقۀ کارگر قرار نگیرد، در واقع به یک آرزو و یا «دعا» تبدیل می شود.

یک حزب انقلابی باید بداند که چه زمانی و با چه شعاری می تواند کارگران را به اقدامات مشخصی ترغیب کند. باید بداند که اگر مثلاً کارگران در زمینۀ اعتصاب ضعف هایی دارند، چگونه به وسیلۀ کار پیگر و سیستماتیک در درون کارگران، از طریق پیشروان و رهبران، آن ها را آمادۀ اعتصاب کند. در نهایت حزب باید بتواند تشخیص دهد چه زمانی، زمانِ مناسب برای شعار سرنگونی است که وقتی آن را سر داد، چیزی بیش از ده روز طول نکشد تا حکومت سرمایه داری سرنگون شود. چنین چیزی را فقط از طریق ارتباط ارگانیک اش با کارگران و مبارزات آن ها می تواند متوجه شود؛ و در شرایط خاص مانند اعتلای انقلابی است که نشان می دهد به درستی و به حق حزبِ رهبری کنندۀ کارگران بوده و مستحق نام«حزب انقلابی طبقۀ کارگر» است. تمام دوران تا قبل از آن، این حزب خود را با نامی به جز حزب طبقۀ کارگر یا حزب کمونیست معرفی می کند. وَنگارد پارتی، یا همان حزب پیشتاز انقلابی، یکی از این نام های شناخته شده است، اما در صورت لزوم می توان نام های مشابهی یافت که بیانگر وضعیت فعلی حزب انقلابی باشد. بدیهی است که حزب انقلابی طبقۀ کارگر از تبدیل شدن همین حزب پیشتاز انقلابی در شرایط اعتلای انقلابی به حزب طبقۀ کارگر به وجود می آید و نه مطلقاً از مجرایی دیگر.

خصوصیات رزمندۀ انقلابی:

محور دیگری از بحث محمد اشرفی مربوط به خصوصیات افرادی است که وی آن ها را در ۱۷ مورد به عنوان خصوصیات منفی برشمرده، به این معنی که فردی با این خصوصیات نمی تواند همرزم ما باشد.

ملاحظه ای که در این قسمت به این موضوع دارم، این است اگر فردِ مبارزی بتواند دارای خصوصیاتی مغایر با آن ۱۷ مورد باشد و سپس به عنوان همرزم (به معنی عضوی از حزب به تعبیر شخصی) مورد قبول واقع گردد، به این معنی خواهد بود که می توان خارج از ظرف حزب انقلابی به چنان درجه ای از رشد و تکامل فردی رسید که قبل از عضویت در حزب هم یک کادر ورزیده و انقلابی به شمار آمد. در صورتی که موضوع عکس این است.

در صفوف کارگران انواع گرایش ها و طیف های گوناگون وجود دارد، بخشی از آن ها پیشروان کارگری محسوب می شوند، از میان این پیشروان عده ای پیشرو کمونیست به شمار می آیند؛ حزب انقلابی تشکیلات اخص همین بخش از کارگران است. کسانی که مارکسیزم را به عنوان علم رهایی طبقۀ کارگر پذیرفته اند و خواهان ساختن یا پیوستن به حزب انقلابی به مثابۀ حزب لنینیستی می باشند. اما اگر آن ها بتوانند خصوصیات بسیار ویژۀ کمونیستی را خارج از تشکیلات حزبی فرا بگیرند، به این معنی خواهد بود که دیگر نیازی به عضویت در یک حزب انقلابی ندارند، زیرا که نقداً ظرفی که آن ها را دارای چنین ویژگی هایی کرده است، لابد باید همان ظرفی باشد که امکان ساختن کادرهای انقلابی هم دارد، در صورتی که چنین نیست.

به قول مارکس «ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی طبقۀ حاکم است». حاکمیت سرمایه داری قادر است با دستگاه عظیم تبلیغاتی خود، ایدئولوژی خود را به درون طبقۀ کارگر سرایت دهد. دقیقاً به همین دلیل است که کارگران در دوره های طولانی به لحاظ نظری اسیر و بردۀ فرمان های بورژوازی قرار می گیرند.همین توده های وسیع کارگرند که تحت تاثیر ماشین غول پیکر تبلیغاتی حاکمیت سرمایه داری، به بورژواها به عنوان نمایندگان خودشان رأی می دهند تا آن ها برای ۴ سال، قوانین چگونگی استثمار خودشان را تدوین و مدیریت کنند. در چنین شرایطی یک تشکل کارگری بدون مسلح شدن به تئوری های مارکسیستی هیچ مصونیتی در مقابل نفوذ انحرافات سرمایه داری ندارد. آن ها حتی نمی توانند استقلال طبقاتی خود را برای مدت طولانی و بدون حضور حزب پیشتاز انقلابی حفظ کنند. به این معنی که چون این تشکلات مسلح به سلاح تئوریک نیستند و عمدتاً به مبارزات اقتصادی خود می پردازند و کاری به رشد و تکامل نظری ندارند، در نتیجه بدون گارد بسته در معرض آغشته شدن به انواع ایده های رفرمیستی و مشابه آن می گردند.

در یک زندگی خارج از حزب انقلابی، اغلب، شاخص و معیارهای موجود در جامعه مبنای ارزیابی ها می شود. به همین دلیل همواره مشاهده می کنیم که افراد متمایل شده به مبارزۀ انقلابی، با همۀ خصوصیات برگرفته از جامعۀ بورژوازی به سوی مبارزه قدم می گذارند. تنها یک رابطۀ تشکیلاتی با سلاح تئوری های انقلابی و زندگی در درون این مدار باعث می شود که این خصوصیات کاسته شود و از بین برود. ما گه گاه و کم و بیش چنین ضعف هایی را حتی در رفقای با تجربه و درگیر سازماندهی انقلابی هم مشاهده می کنیم. به عنوان مثال رفیق محمد اشرفی درست در جایی که خصوصیات منفی برای همرزم شدن را بر می شمارد، برای نتیجه گیری از این بخش می گوید:

«از انتخاب بقیه باید دوری کرد ]…[ چون کار کردن روی آن ها فعلاً برای ما صرف نمی کند.» (در متن اصلی اشتباه تایپی وجود داشت که در این جا رفع شده است)

در این جا مبنای ارزیابی همان مبنای کسب و کار در جامعۀ بورژوایی است. «صَرف» کردن یا نکردن چیزی برای انتخاب یا عدم انتخاب آن، مبنای مبادلۀ کالا یا خرید و فروش در شرایط جامعۀ بورژوایی است که نمی تواند همان مبنا یا شاخص برای برگزیدن اعضای یک حزب انقلابی باشد. هرچند این موضوع نسبت به اصل بحث، فرعی و بی اهمیت است، اما از این نظر طرح می شود که بتواند توضیح گر این موضوع باشد که در شرایط بورژوایی جامعه، تمام یا اکثر معیارها و آثار ایدئولوژی حاکم با فرد مبارز همراه است. جایی لازم است و مکانیزمی ضروری می شود که این موارد را از خود دور کرد. آن جا همان حزب انقلابی است، به این دلیل که کار سیستماتیک آگاهانه برای حفظ و بقای خود از گزند نفوذ ایدئولوژی حاکم می کند، چون به تئوری های مارکسیزم انقلابی مسلح است. اشاره به این موضوع از این نظر اهمیت پیدا می کند که ضمناً نشان داده شود که تنها تشکیلات متعلق به طبقۀ کارگر که بتواند خود را از نفوذ انحرافات موجود تا حدّ توان محفوظ نگه دارد، همین تشکیلات حزب انقلابی است. هیچ تشکیلات دیگری در درون طبقۀ کارگر چنین مکانیزمی ندارد. به این بحث پایین تر باز می گردیم.

در نتیجه کادر انقلابی به معنی فرد تربیت شده برای سازماندهی مبارزات توده ها، محتوای اصلی حزب پیشتاز انقلابی را تعیین می کند. تشخیص روحیۀ انقلابی توده ها و دخالت گری در بین آن ها با توجه به این شناخت، کار این کادرها است. درست به همین دلیل آن ها با کارمندان اداری تفاوت پیدا می کنند.تشخیص قرار دادن کادر صحیح در جای مناسب مبارزه، کار حزب است.

متأسفانه اغلب این احزاب دارای آژیتاتورهای با تجربه به جای کادر های انقلابی هستند. آن ها خوب یاد گرفته اند چگونه برای حزب خود تبلیغ کنند. کاری که همۀ اعضای احزاب بورژوایی هم به همین خوبی بلدند. اما دریغ از یک کادر انقلابی سازمانده در میان آن ها.

ویژگی کادر انقلابی در این است که می تواند مشابه خود را بسازد و اگر چنین نباشد و نتواند چنین کند، در یک ساختار اداری متوقف می شود. در میان احزاب موجود رهبرانی یافت می شود که به مقام«بزرگترین مارکسیست قرن معاصر» هم ارتقا داده شد، برای او مقبره ساخته شد و بعد هر ساله هفته ای از سال را برای یادبود او اختصاص داده اند؛ و این در حالی بوده است که چنین رهبری نه تواسته بود افرادی در حد خود بسازد که پس از مرگش آن ها به ترتیب دومین و سومین مارکسیست قرن معاصر شناخته شوند، و نه حتی یک کادر انقلابی که بتواند با این سنت های مذهبی و استالینیستی مقابله کند. اکنون موضوع نقد این موارد نیست، بلکه فقط از این جهت مطرح می شود که نشان داده شود بدون وجود یک حزب پیشتاز انقلابی مسلح به تئوری انقلابی، همۀ خصوصیات موجود در جامعۀ بورژوایی به سادگی وارد تشکیلاتی با هر نام می شود. تنها مبارزۀ متشکل و انقلابی در یک تشکیلات انقلابی است که می تواند تا درجۀ بالایی امکان ساخته شدن همرزمان را فراهم کند، خارج از این ظرف چنین امکانی وجود ندارد.

انحلال طلبی:

محور دیگری که محمد اشرفی در بحث خود به آن می پردازد موضوع انحلال طلبی است. او در این بخش به مواردی درست یا نادرست می پردازد که به نظر وی در طیف مخالفین حزب به معنی انحلال طلبان قرار می گیرند. در این بخش دو نکته مهم به نظر می رسد که روی آنها کمی مکث میکنیم.

اول؛ آن بخش از کسانی که با حزب انقلابی مخالفت میکنند زیرا که تصور دارند حزب در آینده به جای طبقه کارگر می نشیند. محمد اشرفی در جواب به این بخش می گوید:

«موضوع حاکمیت حزب به جای طبقه پس از انقلاب اکتبر علی رغم این که یک انحراف بسیار بارز است و علی رغم این که بعد ازهر انقلابی ممکن است این اتفاق رخ بدهد، بنابراین موضوع حاکمیت حزب به جای طبقه برای اشکال مختلف انحلال طلبی یک بهانه است، چون اسلاف انحلال طلبان امروزی قبل از شکست حکومت کارگری و حتی قبل از پیروزی اکتبر، در اشکال گوناگون وجود داشتند.»

به نظر این ضعیف ترین نوع دفاع از حزب و در عین حال بدترین استدلال در مقابل انحلال طلبی به شمار می آید. در این توضیحات، هرچند جایگزینی حزب با طبقه انحراف بسیار بارزی معرفی شده است، اما این فقط به صورت فرمالیته بیان می شود و هیچ راه کاری برای جلوگیری از این موضوع ارائه نمی شود؛ و در عوض تنها با اتکا تاریخی، چون اسلاف انحلال طلبان موجود قبل از جایگزینی حزب با طبقه هم موجود بودند، در نتیجه این فقط یک «بهانه» توصیف می شود!

شخصاً اگر در مقام مخالفت با حزب انقلابی به دلیل نگرانی جایگزینی حزب و طبقه باشم، نمی توانم با این استدلال که چون “انحلال طلبی قبل از انقلاب اکتبر هم وجود داشته پس این بهانه است” متقاعد به حقانیت حزب شوم. محمد اشرفی برای اثبات این موضوع باید یک سری دلایل و استدلالات محکم و منطقی ارائه کند که مخالف تشکیلات حزبی را متقاعد کند، نه آن که وی را به سوی مخالفت اش بیشتر هُل دهد و مصمم تر کند. این نوع دفاع از حزب انقلابی در مقابل انحلال طلبی، صورت دیگری از همان انحلال طلبی خواهد بود، به این دلیل که با این استدلالات اصلاً حزب پایه نخواهد گرفت.

شاید در نگاه اول این ضعف با وجود حُسن نیت مدافع حزب کم اهیمت به نظر آید، اما مشکل این جاست که انحلال طلبان دقیقاً منتظر چنین ضعف هایی هستند که با توسل به آن به موانع جدی تشکیل حزب انقلاب تبدیل شوند. به همین دلیل است که لازم می آید این موضوع برجسته شود.

تیپیک ترین انحلال طلبان بیشترین دلایل مخالفت خود با حزب انقلابی را از نسخۀ استالینیستی حزب به دست می آورند و بسیار غیر منصفانه در مقابل لنین می گذارند. یک مدافع حزب لنینیستی اگر نتواند یا نخواهد در تقابل با انحلال طلبی، با حزب به معنی استالینیستی آن تعیین تکلیف کند، نه تنها در تقابل با انحلال طلبی اقدامی نکرده است، بلکه دقیقاً به مکمل آن تبدیل می شود. متأسفانه در همۀ بحث محمد اشرفی در مصاحبه با نشریۀ آرش کلمه ای از این ضعف اساسی مطرح نمی شود، و اتفاقاً درست و تنها با بیان این موضوع است که می توان «بهانه» را از دست انحلال طلبان خارج کرد و نه ارجاع به تاریخ انحلال طلبی در پیش از انقلاب اکتبر. در نتیجه دفاع از حزب لنینیستی به وسیلۀ محمد اشرفی شدیداً نیازمند تقابل وی با حزب استالینیستی است. لازم است در بحث های ایشان در مورد حزب لینیستی کاملاً روشن شود که نگاه به این حزب با عینک استالینیستی نیست، بلکه دقیقاً در تقابل با استالینیزم است که ضروری می گردد به سنت های بلشویکی حزب انقلابی رجوع شود که در مرکز آن دمکراسی درون حزبی به طور اخص و دمکراسی کارگری به طور اعم وجود دارد.

به سادگی می توان گفت چنان چه این مکانیزم در حزب وجود نداشته باشد، تنها یک گزینۀ آلترناتیو باقی می ماند و آن بورکراسی حزبی است که در این صورت پر واضح است چنین حزبی خود را جایگزین طبقه کند. محمد اشرفی باید در دفاع از حزب لنینیستی دقیقاً همین مؤلفه را برجسته کند و برای این چاره دیگری وجود نخواهد داشت به جز ارائه نقد روشن و جانانه به حزب با مفهوم استالینیستی آن.درست با این روش می توان هر بهانه ای را از دست انحلال طلبان در تقابل با حزب انقلابی خارج کرد.متأسفانه رفیق اشرفی درست به همین موضوعِ با اهیمت هیچ اشاره ای ندارد.

در نتیجه هرکس با حزب مخالفت کرد، لزوماً به معنی انحلال طلبی او نخواهد بود، همان طور که خود محمد اشرفی با احزاب موجود مخالفت می کند، بدون آن که انحلال طلب شده باشد. انحلال طلبان را باید وارد مجرای واقعی بحث، یعنی دقیقاً همۀ خصوصیات حزب لنینیستی و ضرورت های این حزب کرد.نباید به آن ها اجازه داد که در تقابل با این حزب، به سراغ وجوه استالینستی بروند و ویرانی های آن را بر سر لنینیزم فرود آورند. هنر دفاع از لنینیزم دقیقاً در همین ظرایف کار است که در غیر این صورت موضوع در حد کلی گویی و مدرسی باقی خواهد ماند.

شخصاً نظرم بر این است که هر انحلال طلب یا غیر انحلال طلبی که معتقد است حزب، خود را جایگزین طبقه می کند، چنان چه بتواند وجود درجه ای از بورکراسی را در درون حزب نشان داده و ثابت کند، بلافاصله خواهم گفت حق با او است و چنین امکانی فراوان است. اما در تقابل با انحلال طلبی مطلقاً به نتیجۀ انحلال حزب انقلابی نخواهم رسید، بلکه سمت مقابله را به سوی همان بورکراسی قرار خواهم داد. این آفت بورکراسی دقیقاً می تواند یقۀ همان انحلال طلبان هم بگیرد، زیرا آن ها بالأخره ناچار می شوند تشکیلات مورد نظر خود را در مقابل تشکیلات حزب معرفی کنند و ما مدافعین حزب لنینستی نیز می توانیم امکان وجود بورکراسی در تشکیلات مورد نظر آن ها را یادآور شده و بگوئیم؛ انحلال حزب پاسخ لازم به خطر جایگزینی حزب با طبقه نیست، چون این موضوع می تواند با حضور بورکراسی در هر نهاد کارگری دیگری هم وجود داشته باشد. در این رابطه پایین تر و در بخش مصاحبۀ محسن حکیمی مثالی خواهم آورد که موضوع را روشن تر کند. اما در این جا به سراغ نکتۀ دوم در بخش طیف های مختلف انحلال طلبی از نظر محمد اشرفی می روم که اشاره به آن دیدگاهی می کند که پیشنهاد انحلال حزب پس از تسخیر قدرت را می دهد.

اتفاقاً گرایشی که به آن تعلق دارم، تنها گرایشی است که چنین پیشنهادی داده است، اما نه به آن صورت که رفیق محمد اشرفی طرح می کند، بلکه به این صورت که می گوید حزب انقلابی پس از دوره ای از کسب قدرت سیاسی، و در شرایط متعارف- یعنی عدم وجود جنگ داخلی یا حملۀ امپریالیزم و موارد مشابه آن- خود را «در شوراهای کارگری» منحل کند، و نه آن که به دلیل پایان گرفتن مبارزۀ طبقاتی منحل کند، آن گونه که محمد اشرفی می گوید:

«انحلال طلبان با توجه به شواهد و نمونه های تاریخی دشمنی با کارگران، هنوز انحلال طلبی را دنبال می کنند، در واقع با حذف حزب امکان تسخیر قدرت را حذف می کنند، همچنین با حذف حزب پس از پیروزی قیام و برقراری حکومت کارگری امکان ادامۀ حاکمیت طبقۀ کارگر را حذف می کنند و امکان برگشت سرمایه داری را درست زمانی که هنوز طبقات به صورت کاملاً جدی درگیر مبارزۀ طبقاتی هستند، تقویت می کنند، دراین مورد موضوع بسیار مهم این است، که تمامی پنج طیف انحلال طلب به طور اشکار و پنهان مخالف لنینیسم هستند.»

اشتباه اساسی که محمد اشرفی در این جا مرتکب می شود این است که تصور می کند «امکان ادامۀ حاکمیت طبقۀ کارگر» منوط به حضور حزب است. بالاتر گفته شد که اشارۀ ایشان به «انحراف بسیار بارز» در مورد جایگزینی حزب با طبقه، یک اشارۀ فرمالیستی است؛ و اکنون در این قسمت از بحث ایشان صحّت این گفته به خوبی مشاهده می شود.

محمد اشرفی به روشنی نشان می دهد که معتقد است حاکمیت طبقۀ کارگر با حضور حزب طبقۀ کارگر ممکن می گردد و انحلال این حزب پس از پیروزی قیام را به دلیل فراهم شدن امکان بازگشت سرمایه داری، انحلال طلبی توصیف می کند. این دقیقاً همان برداشت استالینیستی از حزب انقلابی است و درست همین برداشت، بهانۀ نقد به حزب انقلابی را به دست انحلال طلبان داده و از این رو این دو گرایش مکمل یکدیگر می شوند. این برداشت ربطی به لنینیزم ندارد و نمی تواند دفاع از لنینیزم محسوب شود.

از نظر لنین حزب انقلابی ابزار تسخیر قدرت است و نه ابزار حفظ قدرت یا ابزار حکومت. مفهوم حزب انقلابی، به معنی حزب لنینیستی، در مفهوم رهبری انقلابی ادغام شده است. حزب از منظر لنینیزم دستگاه رهبری کنندۀ جنبش پرولتاری برای تسخیر قدرت است و نه چیزی بیش از این. حزب تنها در زمانی به عنوان این ابزار مطرح می شود که هنوز کارگران دورۀ «طبقۀ در خود» را طی می کنند، و به«طبقه ای برای خود» تبدیل نشده اند. لابد باید بین این دو دوره از تکامل طبقۀ کارگر تفاوتی وجود داشته باشد، که اگر داشته باشد، قطعاً حزب انقلابی هم دارای دو مفهوم متفاوت در دو دورۀ متفاوت می شود. یک حزب انقلابی نمی تواند وسیلۀ متحد کردن کارگران به مثابۀ یک طبقه باشد و ضمناً پس از تکامل کارگران به این سطح، هنوز همان رسالت را داشته باشد، در این صورت پس کارگران به مثابۀ یک طبقه به چه کاری می آیند و اصلاً چرا باید به این مرحله از تکامل برسند. خوب همان حزبی که آن ها را برای تسخیر قدرت رهبری کرده است می تواند پس از تسخیر قدرت هم آن ها را به سمت سوسیالیزم رهبری کند، دیگر چه نیازی به استقرار شوراها و حکومت کارگران خواهد بود. این دقیقاً همان نگاه به حزب لنینیستی با عینک استالینیستی است که بالاتر به آن اشاره شد. دقیقاً همین نگاه خوراک نظریه پردازی طیف آنارشیستی و سندیکالیستی و رفرمیستی علیه حزب را تأمین می کند و در نهایت این نگاه به مکمل همین گرایشات تبدیل می گردد.

گرایش مارکسیست های انقلابی معتقد است که حزب انقلابی پس از استقرار کامل و بدون نقصِ شوراهای کارگری به جای حکومت سرمایه داری، به هدف تعریف کردۀ خود می رسد و اکنون می تواندخود را در شوراهای کارگری منحل کند.تا همین جا باید گفت که حزب و اعضا و کادرهای آن بازنشست یا تعطیل نشده، بلکه به درجۀ متکامل ادغام در شورها نائل گشته است و این بسیار متفاوت از موضوع«انحلال طلبی» است. بین آن گرایشی که مایل است به وسیلۀ حزب قدرت موازی با شوراها را بسازد، که در این صورت نطفۀ اضمحلال حزب و شورا را با هم ریخته است؛ با گرایشی که معتقد است رسالت تاریخی حزب پس از کسب قدرت سیاسی به پایان رسیده و حزب به وسیلۀ ادغام در شوراها به تکامل می رسد، در واقع این اولی است که غیر لنینیستی و مشخصاً انحلال طلب است و نه گرایش خواهان تکامل حزب به وسیلۀ ادغام در شوراها.

بدیهی است با برقراری حکومت کارگران از طریق استقرار شوراهای کارگری نهادی بالاتر از آن وجود نخواهد داشت. لنین نیز به همین دلیل هرگز نگفت همۀ قدرت به دست حزب.

حزب انقلابی در شرایط قبل از انقلاب به این دلیل مهمترین نهاد جنبش انقلابی طبقۀ کارگر محسوب می شود که نهاد دیگر کارگری که در برگیرندۀ آگاه ترین و مصمم ترین و پیگیرترین بخش طبقۀ کارگر باشد، وجود ندارد. این حزب تشکیل می شود که جنبش کارگران را به سمت تسخیر قدرت سیاسی رهبری کند. هیچ نهاد دیگر کارگری در این سطح از تکامل و آگاهی در دوران قبل از انقلاب وجود ندارد.بخش مهمی از طیف انحلال طلب که خود را در پشت تشکیلات سراسری کارگران، که به زعم آن ها همان شوراها است، قرار می دهند، با حزب انقلابی به بهانۀ وجود این شوراها یا امکان به وجود آمدن این شوراها مخالفت می کنند و این مخالفت را تا بدان جا پیش برده و سیستماتیک می کنند که وجود حزب انقلابی را از اساس در دشمنی با شوراها قرار می دهند. چه اهرم نظری از این قوی تر که در مقابل آن ها گفته شود، حزب پس از تسخیر قدرت در شوراهای کارگری ادغام خواهد شد. شما به ما شوراهای کارگری قبل از انقلاب را نشان دهید تا حزب در همان قبل از انقلاب خود را در این شوراها منحل کند و اگر نمی توانید چنین چیزی را نشان دهید، پس بپذیرید که مقابلۀ شما با حزب انقلابی به بهانۀ دفاع از شوراها، بهانه ای بیش نیست و این در واقع اسم رمز جناح چپ رفرمیزم است که از رشد رادیکالیزم انقلابی در میان کارگران به وسیلۀ حزب انقلابی بیمناک است. در ادامۀ همین بحث است که وارد نگرش دومی در مصاحبه با نشریۀ آرش می شویم که از سوی محسن حیکمی به بحث گذاشته شده است.

لینک مصاحبه محمد اشرفی با نشریه آرش

“http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=41058″http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=41058

تاریخ: ۱۳ خرداد ۱۳۹۲

بیان دیدگاه