مطلب دریافتی از یک کارگر گودبرداری

مطلب دریافتی از یک کارگر گودبرداری

photo_2016-12-02_22-06-59.jpg

ساعت از ۶ غروب گذشته بود و ما (من و پنج نفر از دوستانم که نیروهای غیر بومی مشغول به کار در یک شرکت گود برداری هستیم) از سر کار برگشتیم و هر کدام به نوبت دوش گرفتیم؛ در حمامی که فاصله آن تا خوابگاه (البته اگر بشود اسمش را خوابگاه گذاشت که بعید می دانم) خیلی زیاد است. دیگر خودتان تجسم کنید رفتن به سمت حمام در این هوای سرد، چه دل شیری می خواهد، مخصوصاً اگر جزو آخرین نفراتی باشید که بخواهید دوش بگیرید.

یکی از دوستان کارگرم بعد از خوردن شام، دل درد عجیبی پیدا کرد. او را به درمانگاهی که در نزدیکی خودمان بود بردیم. ولی پزشک درمانگاه بعد از یک معاینه سرپایی گفت که باید او را به بیمارستان ببرید. البته قبل از آن هزینه معاینه درمانگاه و پول  آمبولانس را پرداخت کنید تا بیمار را به بیمارستان انتقال دهیم.

ولی نه من، نه دوستِ بیمارمان و نه هچ کدام از همراهان پولی در بساط نداشت. بیمه نبودمان هم باعث می شد تا هزینه‌ها برایمان زیاد باشد (شاید کسانی بگویند مگر ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومان این روزها پول است؟ اما این صحبت را کسانی می فهمند که طعم نداری و فقر را چشیده اند. مخاطب من کارگرانی هستند که بدون داشتن هیچ خدمات یا امنیت شغلی از صبح زود تا سر شب باید جان بکنند تا شاید بتوانند روزی چهل یا پنجاه تومان به دست بیاورند، البته نه به صورت دائم).

بعد از صحبت هایی که خود ما سه نفر با هم کردیم قرار شد «رضا» که از درد به خود می پیچید تا فردا درد را تحمل کند تا بتوانیم از کارفرما پول بگیریم و او را به بیمارستان ببریم. به سمت کارگاه برگشتیم البته چند باری هم با یکی از پیمانکاران تماس گرفتیم ولی به هر دلیلی جواب نداد که فردای آن روز گفت: خواب بودم.

بعد از رسیدن به خوابگاه رضا به هیچ نحوی قادر به تحمل درد نبود. حالت تهوع هم به آن اضافه شد و شدت درد این قدر زیاد بود که آن سه نفر دیگر هم از خواب بیدار شدند و همه ما کاسه چه کنم چه کنم دست مان گرفتیم.

با درخواست من با ۱۱۵ تماس گرفته ایم و به هزار التماس کشاندیم‌شان به محل کارمان و رضا را به بیمارستان انتقال دادند.

ما فکرش رو هم نمی کردیم که در این شرایط و با این وضعیت بیمارستان از ما بخواهد هزینه‌ها را اول کار پرداخت کنیم. بعد از رسیدن به بیمارستان از ما خواستند قبل از هر کاری به پذیرش برویم. ما کلی اصرار کردیم که شما بیمار را بستری کنید، حالش خیلی بد است، پول را جور می کنیم. ولی کو گوش شنوا. کار حتی به دعوا کشید و آن‌ها هم انتظامات را خبر کردند. چاره‌ای به جز گریه و زاری برایمان  نماند. هرچه التماس کردیم و گفتیم تا فردا این پول رو پرداخت می کنیم، فایده‌ای نداشت. یکی از پرستارهای اورژانس به سمت من آمد و گویا از لهجه مان فهمید که ما غریب هستیم. خودش را معرفی کرد. یک جورهایی همشهری از آب در آمد  و از من خواست آرام باشم و گفت که من با هزینه خودم یک مسکن به دوستت تزریق می کنم.  با توجه به اینکه هزینه انتقال بیمار به جز مصدومین تصادفی به عهده همراه است، باید هزینه را پرداخت می کردیم. اما پرستار قبول کرد تا فردا ما را ضمانت کند. بعد از تزریق چند آمپول ما را از بیمارستان ساعت حدود چهار و نیم صبح بیرون کردند، توی آن سرمای شدید. حالا من ماندم و یک جیب خالی و یک بیمار و هوای سرد.

خلاصه یک مسیر طولانی را پیاده آمدیم. هیچ کس هم ما را سوار ماشین نکرد، توی این شهر غریب حالا بیا و آدرس را پیدا کن. با هزار زحمت خودمان را رسانیم به خوابگاه. این قدر در این مسیر هوا سرد بود که رضا بیماریش را فراموش کرد و دلش به حال من سوخت. دائم به خودش بد و بیراه می گفت که این بلا سرمان آمد.

و فردا او را بردیم پیش یک دکتر، البته این بار با پول. خلاصه کلی هم تحویل گرفتند، البته پول‌ها را و نه خودمان را.

حالا لنگ بودن ما را برای چند ده هزار تومان مقایسه کنید با اخبار فیش حقوقی نجومی و املاک نجومی و حساب هزار میلیاردی شخصی رئیس قوه و قضائیه و غیره. تازه این‌ها تک و توک مواردی هست که خودشان لو داده اند. آن وقت مشخص روشن می شود که این هِی می گویند «پول نداریم» و «بودجه نداریم» چه قدر دروغ و چه قدر توهین آمیز است.

گاهی وقت‌ها بیش تر از هر کسی، از خودم ناراحتم و دلگیر. از این که تا کِی و تا کجا باید به این زندگی فلاکت بار ادامه دهم. کِی ما صاحب آگاهی و بینشی خواهیم شد که خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم، خودمان حلال مشکلات مان باشیم، تا کِی باید چشم امید ما به کمک‌های امدادی و منجیان واهی باشد.

معمولاً می گویند کارگری که دستش خالی است و هر روزش باید دغدغه خورد و خوراکش باشد، اصلاً وقت ندارد به فکر سیاست و تغییر بیفتد. خیلی‌ها از سر درماندگی به زندگی خودشان پایان می دهند. این وضعیت اسفبار از هر فردی بشکه باروتی می سازد که اگر منفجر شود یک دولت و کل دبدبه و کبکبه‌اش هم نمی تواند مقابلش بایستد. فقط می ماند کبریت.

بیان دیدگاه